وقتی با خود مرور میکنی: در جایجای «زمین»ی که روی آن قدم میگذاری، روزگاری کاروانِ اهلبیت رسولالله روی آن قدم گذاشتهاند و سالیان سال است که این خاک، محلّ رفتوآمد زائران و دوستداران حسین(علیهالسّلام) است، کفشهایت را از پا در میآوری و روی بال فرشتگان قدم مینهی! اگر دریابی برای تکتک گامهایت، پاداش نزد پروردگار نوشته میشود، آرامآرام قدم بر میداری!
اینجا، اوج روضه است. نیازی به روضهخوان نیست! هر گوشه را که بنگری، روضهی مجسّم است. وقتی نام سیدالشهدا در میان باشد و موکبها، چای بدهند، میشود روضه! نیازی به مَقتل هم نداری! اینجا پُر است از مصیبت، گریز و بهانه برای اشک ریختن! ناخودآگاه اشک روی گونهات جای میگیرد، وقتی پیرزنی را میبینی که به خاطر کهولت سن، مجبور است با ماشین راه را طی کند و گریه میکند از این که نمیتواند مسیر را پیاده قدم بردارد. محزون میشوی وقتی مردی را میبینی که با بدون داشتن پا برای راهرفتن، خود را به چرخی آویزان کرده و خود را روی زمین میکشد! از کودک چند ماهه و مرد و زنِ پیر و جوان هم آنقدر گفتهاند و آنقدر شنیدهایم که حرفی نمانده است! بعد از هزار و چند صدسال، هنوز حدیث رسولخدا بر تارک تاریخ میدرخشد که: «إنَّ لِقَتلِ الحُسَینِ حَرارَهً فی قُلوبِ المُؤمِنینَ لاتَبرُدُ أبَدا»… «شهادت حسین(علیهالسّلام) آتشى در دل مؤمنان انداخته است که هرگز سرد نخواهد شد».
پاسخ دهید